به من بگو خدا چه جوریه؟
وقتی خورشید طلوع می کند
در دل من چیزی است، مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح و چنان بی‌تابم، که دلم می‌خواهد بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه.
یک شنبه 10 دی 1391برچسب:, :: 16:10 :: نويسنده : یک دوست

چند روزی بیشتر از تولد برارد کوچک تر ساکی کوچولو نگذشته بود که ساکی کوچولو از پدر و مادرش درخواست کرد اجازه بدهند او با کودک تنها باشد.

اما مادر و پدرش فکر می کردند ساکی کوچولو هم مثل بچه های 4چهار ،پنج ساله ی دیگر به برادرش حسودی می کند و می خواهد آسیبی به او برساند به همین دلیل جوابشان نه بود.

اما آثاری از حسادت در رفتار ساکی کوچو.لو دیده نمی شد با برادرش  بسیار مهربان و خوش رفتار بود وهر روز اشتیاقش برایتنها ماندن با برادرش زیاد تر می شد .

پس مادر و پدر تصمیم گرفتند او را با برادرش تنها بگذارند ساکی کوچولو از این که  می توانست با کودک تنها باشد بسیار خوش حال شد.

 در به طور کامل بسته نشده بود و مادر و پدر از لای در  یواشکی او را می دیدند.

ساکی کوچولو سرش را نزدیک کودک کرد و گفت: نی نی گوچولو به من بگو خدا چه جوریه؟؟!!!!! داره یادم میره!!!!!!!



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

پيوندها
  • اون بالا ها
  • تبادل لینک
  • ساعت رومیزی ایینه ای
  • رقص نور لیزری موزیک

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان اون بالا بالا ها و آدرس زهراگلی.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 6
بازدید هفته : 17
بازدید ماه : 24
بازدید کل : 20207
تعداد مطالب : 75
تعداد نظرات : 27
تعداد آنلاین : 1

دریافت کد پیغام خوش آمدگویی